جلال آل احمد؛ پسرعموی آیتالله طالقانی و برخاسته از خانوادهای مذهبی و روحانی بود. او که در کنار کار ادبی به فعالیتهای سیاسی نیز میپرداخت، در سال ١٣٢٢ به حزب توده پیوست، اما در سال ١٣٢٦ از این حزب جدا شد.
جلال در رشته ادبیات فارسی، موفق به اخذ دانشنامه لیسانس شد و در سال ١٣٢٦ به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. از نوشتههای او که بیش از دیگر آثارش مشهورند میتوان به «مدیر مدرسه»، «زن زیادی»، «سنگی بر گوری»، «غربزدگی» و «خسی در میقات» اشاره کرد.
جلال وقتی دانشجوی ادبیات بود، با رفیقش به اسم عبدالحسین شیخ از سفر شیراز برمیگشت که با سیمین دانشور آشنا شد. به نظر میرسد آنها قبلا اسم همدیگر را شنیده بودند، ولی آشنایی نزدیک نداشتند و برای اولین بار در این سفر همدیگر را دیدند. این آشنایی منجر به ازدواج آنها در سال ۱۳۲۹ میشود.
"عزیز دلم سیمین، باز کار بنایی لنگ شده است. آجر هنوز نرسیده و کار نیمهکاره مانده... چقدر اوقاتم تلخ است" این جملات که ۶۴ سال پیش در نامهای به قلم جلال آلاحمد خطاب به همسرش، سیمین دانشور نوشته شده، گویی همچنان معتبر است.
سفر یک ساله سیمین دانشور به آمریکا و تحصیل در دانشگاه استنفورد در سالهای ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲، همزمان با ساخت این خانه بود. دوری از سیمین و نامهنگاری با او، به جلال این فرصت را بخشید که از آغاز تا تقریبا پایان ساخت خانه را برای شریک زندگیاش شرح دهد: "امروز صبح صاف اول وقت رفتم سر زمین که کمکم بدل خواهد شد به 'سر ساختمان'. "
آل احمد خانه خودش و سیمین را به دست خودش ساخته بود. خانهای که از یک طرف همسایه ابراهیم گلستان و از طرف دیگر همسایه نیما یوشیج بود.
خانه جلال و سیمین، با مساحت ۴۲۰ متر مربع، زیربنای حدود ۲۵۰ مترمربع و ۲ طبقه، در منطقه دزاشیب تهران، در کوچه بنبستی که وقتی که میخواستند محله را خیابانبندی و نامگذاری کنند، جلال کوچه واقع در شمال خانهشان را «ارض» نامید و کوچه جنوب خانه را «سما»، یعنی نه ارضی است و نه سمایی، بلکه موجودی است سرگردان و سرگشته بین ارض و سما. نه زمینی مطلق، نه آسمانی مطلق است.
سر درآوردن از این خانه، سرک کشیدن به زندگی خصوصی دو نویسنده نیست، بلکه آشنایی با یک دوره تاریخی است که از کودتای ۲۸ مرداد آغاز شده و تا پس از انقلاب ادامه دارد.
روایت ساخت این خانه که در نامههای چاپ شده از سیمین و جلال وجود دارد -این نامهها علاوه بر جنبههای خصوصی زندگی آنها شامل اطلاعات سیاسی، اجتماعی و ادبی عصر خودشان نیز هست- بیش از آنکه ظاهر خانه را توصیف کند، مثل توصیفاتی که جلال از آجرهای قرمز خانه مینویسد - شرح جان و عشقی است که در خانه دمیده میشود.
جلال برای سیمین مینویسد: "تو در زندگی با من کم خندیدی، اما از حالا این فرمانبردار تو کاری میکند که روح خانه غش غش خندههای تو باشد. "
سیمین هم در یکی از نامهها میگوید: "وقتی فکر میکنم که تو داری برای استقرار خودمان تلاش میکنی و خانه میسازی، هم دلم میگیرد و هم دلم از لذت آب میشود... خانهای که تو میسازی هر خشتش با عشق روی خشت دیگر گذاشته میشود و برای من از هر قصری مجللتر است و میدانم که این عشق روح خانه خواهد بود و در خانه پراکنده خواهد شد. "
«جلال عزیزم دیروز دومین کاغذت واقعاً پریشانم کرد... حالا یادم میآید که تو بعضی وقتها حال روحی خاصی پیدا میکردی و ناگزیر میشدی از خانه بیرون بیایی که نکند با هم دعوایمان بشود...»
جلال هم نقشههای خانه را برای سیمین میفرستد: "نقشه را هم امشب تا ساعت هفت باید بروم و از معینی بگیرم و یک کپی از آن برایت خواهم فرستاد. "
این دو همزمان با ساخت خانه، رؤیاهای مشترک خود را نیز میسازند. سیمین مینویسد: "در نقشه خانه اطاق بچه را منظور نکرده بودی، دستت سپرده شیطان. "
«سنگی بر گوری» آخرین اثر تالیفی منتشر شده از جلال آل احمد است که پس از مرگ وی منتشر شد. جلال با عنوان «سنگی بر گوری» که در آن از بچه دار نشدن خودش و سیمین شاکی است. او جسورانه زندگی و زمانه خودش را در «سنگی بر گوری» روایت کرد؛ روایتی از عقیم بودگی در قالب اعتراف یا واگویی در وضعیت سرگیجه و تهوع.این کتاب ۱۲ سال بعد از مرگ جلال و توسط برادرش شمس آل احمد منتشر شد.
«من که نمیتوانم تخم و ترکهای داشته باشم چرا این مکانیسم را تحمل کنم. فقط برای اینکه این ماشین زنگ نزند؟ دنبال همه این فکرها و قیاسها بود که به کله ام زد خودم را اخته کنم...». چند سطر بعد آل احمد مینویسد: «آن وقت یک روز زنم درآمد که بله تو دیگر مثل آن وقتها نیستی».
این حرف سیمین جرقهای است به انبار باروت جلال؛ و او از درون متلاشی میشود: «کفرم درآمد و همان روز صاف گذاشتم توی دستش که: خیالش را از سر به در کن. برو با تلقیح مصنوعی با سرنگ هم بچه دار میشوی بهتر از بچههای لابراتوری که هست؛ که چشم هایش از وحشت گرد شد و من دیدم در زمینه عصمت قرون وسطایی او، جز با خشونت قرن بیستمی نمیشود چیزی کاشت. این بود که حرف آخرم را زدم».
سیمین دانشور هرگز درباره این کتاب صحبتی نکرد و فقط در مقدمهای بر کتاب «غروب جلال» نوشت: «پس از چاپ سنگی بر گوری به سراغ نامههای جلال رفتم تا با خواندن آنها تلخی بی وفایی منعکس در سنگی بر گوری را با شیرینی وفای مندرج در نامهها جبران کنم.»
سیمین تا لحظه آخر عمر و تا زمانی که در گور آرام گرفت، هم حلقه ازدواج خودش را در دست داشت و هم حلقه ازدواج جلال را. او با این حرکت نمادین در عمل ثابت کرد که او تا آخر عمر یار وفادار جلال باقی ماند و انواع پیشنهادهای ازدواج را رد کرد. شاید به این علت که جلال آنقدر جذاب، بزرگ و قوی بود که هیچ کس نمیتوانست جایش را بگیرد.