آگهی فروش فرش نفیس
در حالی که تحقیقات برای شناسایی اعضای باند سرقت از خانههای اعیانی شمال تهران ادامه داشت، تاجر مالباخته در تماس با پلیس گفت: سرنخی از سارقان پیدا کردهام. از زمانی که خانهام سرقت شده، برادرم وقت زیادی در سایتهای فروش اینترنتی میگذارد تا شاید سارقان تابلوفرشها را برای فروش آگهی کنند. امروز برادرم در حال جستوجو در این سایتها بود که با آگهی فروش تابلوفرشهایم مواجه شد که آن را با قیمت 80هزار تومان برای فروش آگهی کردهاند.
بهدنبال این اطلاعات، آموزشهای لازم برای ارتباط با فروشنده به مرد تاجر و برادرش داده شد. بدین ترتیب با هماهنگیهای پلیسی، مرد مالباخته با سارقان قرار ملاقات گذاشت. فروشنده در محل قرار، توسط پلیس دستگیر شد. جلال متهم بازداشت شده، در تحقیقات به سرقت از خانههای اعیانی با همدستی سه مرد دیگر اعتراف کرد و بدین ترتیب 3همدست او نیز شناسایی و دستگیر شدند. تحقیقات برای شناسایی سایر جرایم احتمالی اعضای باند ادامه دارد.
گفتوگو با طلافروش
چه شد که تصمیم به سرقت گرفتی؟ من طلافروشی داشتم و وضع مالیام خوب بود و هیچگاه فکر نمیکردم روزی خلافکار شوم، اما همسرم زندگیام را نابود کرد. او علت تمام بدبختیهایم است. با عشق و علاقه ازدواج کردیم. از آن ازدواجهایی که هرکسی میدید حسودی میکرد. تا اینکه سوگل، همسرم در لاتاری شرکت کرد و از بخت بد من برنده شد و پایش را در یک کفش کرد که به امریکا برود و بعد از آن برایم دعوتنامه بفرستد. من اینجا کار و زندگی داشتم، چطور میتوانستم به دیاری بروم که حتی زبانش را هم بلد نبودم. اصرارهای همسرم و علاقهای که به او داشتم، باعث شد تا درنهایت قبول کنم و خانه، طلافروشی و ماشینم را فروختم و تبدیل به دلار کردم و به همسرم دادم و او را راهی کردم و بعد از آن چند بار تماس داشتیم و بعد هم برای همیشه ارتباطش را قطع کرد.
شما چکار کردید؟ آن زمان مدام خودم را گول میزدم که حتماً مشکلی برایش پیش آمده وگرنه حتماً با من تماس میگرفت، ولی آب پاکی را زمانی روی دستم ریخت که فهمیدم او در دیار بیگانه وکیل گرفته و بدون آنکه متوجه شوم از من جدا شده است. آن موقع بود که کینه سوگل را به دل گرفته و تصمیم به انتقام گرفتم.
انتقام گرفتی؟ به جای اینکه از او انتقام بگیرم از خودم گرفتم. دستیابی به سوگل غیرممکن بود و من در جستوجوی راهی برای گرفتن انتقام از همسر سابقم بودم. از طرفی با فروش طلافروشی و طلاهایی که خیلی از آنها امانی بود، طلبکارها به سراغم آمدند. من در راه انتقام با چندین خلافکار آشنا شدم و آنها هم به من پیشنهاد دادند برای پرداخت بدهیام با آنها همراه شوم ؛ همین نیز سبب شد دست به سرقت بزنم. اوایل حس ترس و حقارت داشتم؛ همین نیز حس ترس کم کم از بین میرود اما حقارت لحظهای رهایم نکرد.
نقش تو در سرقتها چه بود؟ به غیر از اینکه در سرقتها شرکت میکردم از آنجایی که تحصیلکرده بودم و از طرفی روابط عمومیام خوب بود، کار فروش وسایل سرقتی برعهده من بود.