حبیب یا (دق مرگ، هفته)
حبیب محبیان خواننده محبوب ایرانی در 64 سالگی درگذشت.
خواننده ای خطر می کند و در یک شرایط نامساعد و در فرهنگ آمیخته به سیاست امنیت غربت را ترک می کند و به وطن باز می گردد، او می توانست مثل خیلی های دیگر همان جا بماند و به همان مسیر 37 سال گذشته ادامه دهد، این حرف ها را طی یک هفته گذشته حتما بارها در فضای مجازی خوانده اید، اما این که چرا یک خواننده به چنین وضعیتی دچار می شود ریشه در داستان دیگری دارد؛ استراتژی انگ زنی
انگ زنی از روابط انسانی می آید، گاه انسان ها همنوع خود را برچسب می زنند ، این برچسب می تواند فرم های متنوعی داشته باشد؛ برچسب جنون، برچسب اعتیاد و...برچسب یا همان انگ حامل معنایی است که از عرف و باور جمعی تغذیه می کند، به طور مثال وقتی به یک نفر انگ جنون می خورد، او واجد مولفه هایی است که در ذهنیت عمومی جامعه پذیرفته شده؛ مثلا بر رفتارش کنترل ندارد، حالا تصور کنید انگ با او چه می کند، پس از چندی او این موقعیت را در مواجه با من وجودی اش می پذیرد و در قالبی می رود که پر از نشانه های جنون است، فرد نه تنها دیگر از جنون رهایی ندارد بلکه بیشتر و بیشتر در قالب آن فرو می رود در حقیقت ذهنیت جمعی بر کالبد و روح او غالب می شود.
برگردیم به داستان حبیب محبیان و انگ زنی و سلسله اتفاقاتی که منجر به فقدان او شد، مردمان یک جامعه به رغم تکفیر روشنفکرانش و به رغم تهدید صاحب منصبانش، سال ها موسیقی موسوم به لس آنجلسی را شنیده اند و در تک تک خاطره ها با آن همراهی کرده (نگاه کنید به خیلی ازآثار پرفروش سینمای ایران که بهره از کارهای لس آنجلسی برده در همین چند سال اخیر مانند؛ نهنگ عنبر) حبیب یکی از آن هایی است که لس آنجلسی را به نامش چسبانده اند، با همین دو کلمه بار معنایی سنگینی غالبش کردند، او به مانند خیلی ها دیگر در قالبی فرو رفت که شاید خواست خودش نبود اما استراتژی یک سری تصمیم گیرنده بود که این گونه بیشتر و بهتر صدارت می کردند ، استراتژی شاید سطح رویی موفقی داشته، شاید آدم ها را از سطح عمومی و رسمی حذف کرد اما همچنان همان ممنوعه ها در داخل چاردیواری ها در میان ماشین و داخل گوشی ها حکومت کرده اند و می کنند، انگ زنی به مرور تبدیل به یک تاکتیک شده است و دیگر نمی تواند استراتژی باشد یعنی کوتاه مدت و موقتی خواهد بود و تاثیراتش به مرور کمتر می شود، حبیب درگذشت اما کار خودش را کرد، روحش شاد
علیفر یا (گزارشگر، هفته)
کاربر بازیگوش ایرانی با دست کاری در اطلاعات ویکی پدیا, علیفر را دچار دردسری کرد که موجب کشمکش های رسانه ای شد.
علیفر یک نمونه بود، این ایپدمی سرچ و تولید متکی به آن، در خیلی از عرصه های فکرساز رایج شده از نویسنده و روزنامه نگار و گزارشگر تا شاعر و همین مردم عادی، مساله تغییری است که با ورود اینترنت به دنیای ما ایجاد شده و شکل خیلی چیزها را دچار دگرگونی عظیمی کرده است.
قرن ها پیش دریچه کسب اطلاعات برگه های فشرده و بهم چسبیده ای بود که کتاب نامش گذاشتند، افراد با در دست گرفتن کتاب در مراسمی شبه عرفانی و با حالتی مراقبه گونه در دنیای اطلاعات آن غرق می شدند و در مناسکی فردی و با دقت و تمرکز بسیار مسخ واژه ها می شدند، مطالعه و کسب علم امری متمرکز و دقیق بود، چشم می خواند و ذهن قیاس می کرد و خوانده ای ذهن را به لایه های عمیق تری می فرستاد و اطلاعات لایه بندی میشد امروز اما حکایت دیگریست، در عصر اینترنت و هایپر لینک کسب علم شکل دیگری پیدا کرده، حالا متن ها ناخنک زده می شود و وجود لینک های مرتبط دائما ما را در معرض حواس پرتی و عدم تمرکز قرار می دهد.
کسب علم امری شل و ناپایدار شده، ما در مواجه با متون در شکل اینترنتی آن توجه و حواس را به قسمت خاصی از متن متمرکز می کنیم نه به تمام آن ، در حقیقت اینترنت جنگلی است که ما حتی درختانش را نیز نمی بینیم، در آن غرقه می شویم از این لینک به آن لینک و این معجزه موتورهای جستجو است که هیچ نسبتی با دقت و قیاس ندارد و ذهن را سوار موج لینک می کنند و با تردستی موذیانه مطالعه را خالی از مداقه می کنند، مطالعه بدون تمرکز و مداقه تبدیل به بازی چشم و کلمه می شود و این میان ذهن دائما بازی می خورد.
علیفر هم یکی از خیلی های ماست که دقیق و معتبر نیست، ذهنش درگیر بازی چشم و کلمه شده منتهی از بخت بد بازی اش روی صفحه ی تلویزیون آمده و تشت رسوایی اش افتاده، همین.
ستارگان اروپایی یا (ملیت، هفته)
مسابقات جام ملت های اروپا در حال برگزاری است، خیلی از کشور ها ملی پوشانی دارند که از لحاظ نژادی هیچ ارتباطی با تیم متبوعه شان ندارند، ملیت مفهمومی است که به این بهانه سراغش رفته ایم.
فرانسه و خیلی دیگر از کشورهای غربی طی این سال ها هزینه ی گزافی را بابت مهاجرانی داده اند که حاشیه نشین شهرها شده اند و به تعارضات فرهنگی دامن زده اند، بروز بحران هایی که ریشه در مهاجرانی دارد که فرهنگ کشور میزبان را نپذیرفته اند و هر از چند گاهی در صدر اخبار قرار می گیرند، این هزینه های روزگار پسا استعمارهای آشکار است که دامان کشورهای نظیر فرانسه را می گیرد اما این بازی مهاجران و مهاجر پذیری سراسر شکست نیست.
نمونه اش همین تیم های ملی که دیگر واقعا ملی نیستند، بازیکنان رنگین پوست در انگلستان و فرانسه و ایتالیا بازی می کنند و به عضویت تیم های ملی این کشورها در می آیند و موفقند و محبوب هم می شوند بازیکنانی که با اصالتی دیگر تحت تابعیتی دیگر «ملی پوش»کشوری می شوند که در حقیقت کشور آن ها نیست تنها تبعیت آن را دارند، تیم های ملی حالا در خیلی از نمونه ها منتخبی از بازیکنان چند کشور است که زمینه و بساط رشد نداشته اند و کشورهای توسعه یافته با فراهم کردن زمینه ها و جذب نخبه های ورزشی تیمی را تشکیل می دهند و نام آن را «ملی» می گذارند، گویی زمین ورزش به جایی برای جهان وطنی بودن تبدیل شده، جایی که می توان کمرنگ شدن تعصبات نژادی را در کنار غلبه ی منفعت بر اصالت دید، حالا خیلی اصالت مهم نیست، می شود گرد هم آورد و اصالت را جور دیگری تعریف کرد، تیم های ملی که خیلی ملی نیستند و هویت از یک پرچم و لباس می گیرند، گویی نژاد هم به امری نفعی و توافقی تبدیل شده و لیبرالیسم این گونه اسب خودش را می تازاند، راه دور چرا ؛ زندی و دژآگه و..
دنیا شاید این گونه جای بهتری باشد؛ تعصبات کمتر و صلح بیشتر، کسی چه می داند.
عمر متین یا (دیگر پذیری،هفته)
حمله عمر متین به کلوب همجنس گرایان در آمریکا بهانه ای شد تا به مفهوم دیگر پذیری بپردازیم این نوشتار به هیچ وجه همجنس گرایی را مقبول نمی داند و به شدت محکومش می کند.
آزادی، دموکراسی و مدرنیته از جمله مفاهیمی هستند که بارها و بارها استفاده می شوند و تحقق همه ی آن ها به یک امر مهم بستگی دارد؛ درک و پذیرش انسان در مقام انسان و بس، آزادی و مدرنیته در تفاوت محقق می شوند، زمانی که افراد یک جامعه باور داشته باشند، پنجره ای که از آن به دنیا می نگرند صرفا ترجیح آن هاست برای تماشای دنیا نه قطعیتی دارد و نه رجحان و برتری، نگاه من و شما به دنیا انتخاب و ترجیح ما برای نگاه به دنیاست به قولی آزادی در تمامیت ایجاد نمی شود.
خشونتی که در عدم پذیرش دیگری وجود دارد بارها و بارها از خشونت ضربات شلاق و تیغ گیوتین کوبنده تر است، در هردوی این شکل از خشونت ها مساله ی اصلی حذف و بستن پنجره ی دیگریست که با نگاه ما یکی نیست، گیوتین حداقل صداقتی دارد که عدم تحمل دیگری و نشنیدن حرف هایش همان میزان صداقت را ندارد، زندان های عقیدتی و تفتیش های فکری رذل ترین نوع خشونت موجود در جهان هستند، بانیان این شکل از خشونت ورزی صداقت عمر متین را هم ندارند، گر چه هر دو مرتکب یک عمل می شوند آخور فکری آن ها از آرمانشهری های خیالی سرچشمه می گیرد که دنیا و آدم هایش را یک شکل و هماهنگ می خواهد و بی توجه به ذات آدمی تمام جهان را در یک قاب تعریف می کند، رویایی که به خواب خیلی ها در طول تاریخ می آید و هربار نیمه کاره با بیداری جمعی رها می شود یک بار به نام هیتلر و نازی یک بار به نام داعش و به ظاهر اسلام
هواداران ملوان یا (سرخوردگی، هفته)
ملوان به لیگ دسته اول سقوط کرده و نفت تهران اوضاع مساعدی ندارد، زمزمه های انتقال نفت به بندر انزلی و بازگشت ملوان به لیگ برتر وجود دارد.
خوشحالی اهالی انزلی از بازگشت احتمالی تیم شهرشان به لیگ برتر اصالت ندارد و محصول دلبستگی خارج از قاعده مردم شهری است که مردمانش مثل خیلی از مردمان خیلی از شهرهای دیگر به دنبال یک برند هویت ساز هستند که دلخوشی ایجاد کند و حال بهتری از جنس مسکن های کدئین القا کند، این احساسات بوی هواداری از یک تیم فوتبال را نمی دهد، در تمام کشورهای صاحب سبک فوتبال به هیچ وجه سقوط و صعود یک تیم تا این اندازه موج ایجاد نمی کند، آن جا هم شادی خیابانی هست آن جا هم یاس جمعی هست اما در جایگاه خودش و متناسب با ظرفیت یک رشته ورزشی نه در این حد رادیکال و غیر واقعی.
وقتی به نیازهای اهالی یک شهر پاسخی داده نمی شود، احساسات انباشت شده منفذی جست و جو می کند که بیرون بریزد؛ مانع از انفجار شود، نامش مهم نیست تبریز و تراکتور باشد به دلایلی، ملوان و انزلی باشد به دلایلی دیگر و یا کل ایران باشد و چشم به راه نقل و انتقالات استقلال و پرسپولیس که منتظر کرشمه بازیکنان درجه چندمی باشد که در فوتبال همان منفذ خارج کننده احساسات انباشت شده، پروار شده اند و نانی چرب به سفره می برند، نوش جان آن مدیر تبلیغات چی شهرستانی، نوش جان بازیکن درجه سوم تهرانی، خیلی نیازهای ی فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی در یک منقذ به ظاهر ورزشی سرریز شده و بیچاره طرفدار انزلی که نمی داند بغض و فریادش از چیز دیگریست و فکر می کند هوادار فوتبال است
یاس یا (گلی که پر پر نشد، هفته)
حذف صدای یاس رپر معروف از فیلم بارکد نشانه ی ساده نگریستن به مفهوم هنر است.
هنر عرصه ی وسیعی است که دنیایی فراتر از ذهن انسان دارد، گاه نغمه یک پرنده صوتی ایجاد می کند که هنر در آن نهفته است و خالق آن ناخوداگاه در زمره ی هنرمندان قرار میگیرد، رنگ های به ظاهر مشوش نقاش اکسپرسیونیست هم هنر است، همان گونه واژه های یک شاعر وقتی در کنار هم چیده می شوند معنای هنر می دهد، شاملیت هنر بی کران است و از همین جهت مرزبندی در آن از اساس کار اشتباهی است به میزان افراد سلیقه وجود دارد و به میزان سلایق هنر تعریف می شود.
اما خب هنر هم مثل هر عرصه ی دیگری دارای یک سری اصول و اسلوب علمی مورد توافقی است که معیار سنجه آن است، می شودد در مورد معیار های هنر صحبت کرد و افرادی که مرتکب تولید هنری هستند را مورد قضاوت قرار داد،، می توان رپی که یاس ارائه می کند را بر اساس معیار های یک رپ معتبر سنجید و نمره گذاری کرد در اینجا اما میزان «قضاوت» است بر اساس نام ها، افراد قضاوت می شوند؛ وگرنه که حبیب محبیان از خیلی های دیگر وزین تر می خواند و مجوز نداشت، یاس هم از خیلی گفت آواز خوان های تلویزیونی وزین تر است، منتهی برخلاف آموزه های مذهبی قضاوت می شود و چون دوصد گفته چون نیم کردار نیست، حالا چپ و راست شهر را مزین به بیلبوردهای با مضامینی مثل ؛ همدیگر راقضاوت نکنیم کنید، تاثیر یک قضاوت این شکلی در سطحی این چنینی تمام آن بیلبوردها را بی اثر می کند
بابک بیات یا (موسیقی و گل، هفته)
بیست و سوم خرداد زادروز بابک بیات آهنگساز شهیر ایرانی است که جایش در این دنیا خالیست.
آهنگساز ها، همان ها که کلمات را آهنگین کنند و در ذهن ما یادگاری می گذارند، همان ها که با آهنگین کردن کلمات زندگی را قشنگ تر می کنند و در تمام طول عمر از خلاقیت آن ها استفاده می کنیم و نمی دانیم چه موهبتی در اختیارمان است، موسیقی مثل گل ذهن و دل ما را تازه و معطر می کند، موسیقی ای که ملودیک است و بسته به ریتم نیست، بیات یکی از همان گل فروش های ذهن و دل ایرانی هاست، معطرمان کرده تازه شده ایم و می شویم و هر بار اثری از او می شنویم خواهیم شد.
با چشای بی فروغ میون راست و دروغ خودمو..علی کنکوری، ضیافت های عاشق را خوشا بخشش خوشا ایثار، خوشا پیدا شدن در عشق...فریاد زیر آب، خونه این خونه ویرون واسه من هزار تا خاطره داره خونه این خونه تاریک....خونه، ای خدا آه ای خدا از توی آسمونا گوش بده به حرف من که میخوام حرف بزنم واسه یک روزم شده...ای خدا، دوست دارم سبد سبد باز گل عشق جوونه زد...سبد، دلم گرفت ای همنفس پرم شکست تو این قفس...دلم گرفت و....هر خدایی که داری و روحت هر جایی که هست آرام باشی و زیبا، مثل لحظاتی که برای ما ساختی