حالا هفت روز از زلزله خوی گذشته است. یکی از دوستانم که اهل خوی و ساکن تبریز است، میگوید همه فامیلهایشان به تبریز آمدهاند و در خانه آنها زندگی میکنند.
او از تخریب خانهها و حال و روز ناخوشایند آنها خبر میدهد. با شنیدن این ماجرا برای بررسی بیشتر موضوع و وضعیت زلزلهزدگان با همراهی گروهی از اهالی رسانه از تبریز راهی خوی میشوم.
روایت اول: خوی؛ شهر ارواح!
دو ساعت و نیم بعد به منطقه زلزله زده میرسیم، خوی شبیه شهر ارواح شده است، همه جا تعطیل، مغازهها بسته، حتی پرنده هم پر نمیزند؛ خانهها در خود شهر خوی چندان فرو نریختهاند و اغلب ترک برداشتهاند اما با این وجود همه جا بسته است و زندگی دیگر جاری نیست.
ترس و وحشت از پس لرزههای متعدد دیگر توان بازگشت به روال زندگی سابق را از اهالی خوی گرفته است. مردم از استمرار پسلرزهها و زلزلههای بزرگتر میترسند و همچنان نگراناند.
طبق اعلام مسئولان، شهر فیرورق نسبت به خوی ویرانیهای بیشتری داشته و کانون زلزله بوده است؛ خوی را به سمت «فیرورق» ترک میکنم، هوا آنچنان سرد است که از شدت سرما با وجود اینکه دستکش به دست دارم نگهداشتن تلفن همراه و دوربین هم سخت شده است، چه برسد به زندگی در چادر.
روایت دوم: فیرورق؛ کمپ شهید سلیمانی و صدای نغمههای کودکانه
در ورودی فیرورق با کمپ شهید قاسم سلیمانی مواجه میشوم، کمپ از چادرهای هلال احمر پر شده است، زلزلهزدگان، سرگردان و پریشان در این چادرها سکونت دارند، برخی از چادرها در حیاط و برخی هم داخل سالن هستند، اینجا زندگی کموبیش جریان دارد؛ نیروهای هلال احمر و سپاه هم مشغول خدمت رسانی هستند.
در سمتی از سالن صدای بازی و شادی کودکان شنیده میشود، جهادگران برای تغییر حال و هوای این کودکان که چیزی از زلزله و ویرانی نمیدانند، با همین امکانات محدود بازیهای مختلفی را به راه انداختهاند و به قول خودشان دیدن لبخند این کودکان خستگی را از تن آنها بیرون میکند.
بوی غذا در سالن پیچیده است، یکی از زنان فیرورق که مشغول پخت و پز است، با شنیدن اینکه خبرنگارم به سمتم میآید و میگوید: «شدت زلزله آنچنان بالا بود که خودم را گم کرده بودم؛ درب خانه هم قفل شده بود، نمیدانستم چه کار باید بکنم، بالاخره با داد و فریاد همسرم به دادم رسید.»
یکی دیگر از اهالی فیرورق نیز در رابطه با وضعیت اسکان این سالن میگوید: «مشکلی از نظر معیشتی و چادر نداریم و همهچیز مهیا است اما برای چادرهایی که در فضاهای باز برپا شدهاند، وسایل گرمایشی کافی نیست.»
این بانوی فیرورقی ادامه میدهد: «از مسئولین درخواست میکنیم فضایی را مهیا یا چادری را آماده کنند تا در این شرایط هم آموزش تعطیل نشود و دانشآموزان به درس و تحصیل خود ادامه بدهند.»
او از مسئولین درخواست میکند تا به وضعیت زلزلهزدگانی که چادرها را در حیاط خانه و یا روستاها برپا کردهاند و امکانات چندانی ندارند، رسیدگی کنند.
روایت سوم: همه ترسیدهاند!
پیرمردی با موهای سفیدی که فقط دور سرش مانده به پسلرزههای متعدد این زلزله اشاره کرده و میگوید: «پس لرزهها آنچنان متعدد هستند که همه ما را ترسانده است؛ افرادی هم که خانه آنها به طور کامل تخریب نشده از روی ترس نمیتوانند در آنجا زندگی کنند.»
او ادامه میدهد: «روزهای اول پس از زلزله، امکانات چندانی نداشتیم اما دو روز است که نسبتاً خدمترسانی بهتر شده و از نظر چادر و غذا مشکلی نداریم.»
مرد فیرورقی اضافه میکند: «مسئولان خود را جای ما بگذارند و ببینند در این شرایط ما چه سختی میکشیم و به مشکلات ما رسیدگی کنند.»
به حیاط میروم تا وضعیت ساکنین چادرهای این بخش را هم جویا شوم؛ یکی از ساکنین به سمتم آمده و درخواست میکند تا برخلاف برخی از رسانهها، حقایق را بنویسم، او میگوید: کمپها تأمین هستند اما برخی روستاها امکانات چندانی ندارند، مسئولین رسیدگی کنند؛ کمپها صاحب دارند اما سطح شهرها و روستاها بیصاحب هستند، برخی کمکهای رسیده را به کمپها که جلوی چشم همه بوده و دوربینها اینجا هستند، هدایت میکنند.
او ادامه میدهد: روستاییان گاو و گوسفند دارند و نمیتوانند آنها را رها کنند و به کمپها بروند، به آنها ظلم میشود؛ برخی چندین چادر برداشته و برخی حتی یک چادر هم ندارند.
روایت چهارم: زیر برف پیاده در شهر «فیرورق»
هوا رفته رفته سردتر میشود، برف هم شروع به باریدن کرده، خودرو را در سمتی پارک کرده و اینبار با پای پیاده شهر فیرورق را بررسی میکنم؛ اکثر خانهها فرو ریخته است و دیگر قابل سکونت نیستند.
در سمتی گروههای جهادی مشغول خدمت رسانی هستند و لباس و وسایل گرمایشی توزیع میکنند.
مسجدی را میبینم که تخریب بالایی داشته است، علیرغم مخالفت اطرافیان دل را به دریا زده و به داخل مسجد میروم، شیشهها شکسته و پلهها فروریخته است؛ این روزها اخباری در رسانههای غربی منتشر شده بود که زلزلهزدگان را چرا در مساجد اسکان نمیدهند، این در حالی است که مساجد مناطق زلزله زده به دلیل شدت بالای خرابیها قابل اسکان نیستند.
از مسجد خارج میشوم، خانهای را میبینم که به طور کامل تخریب شده و چندان چیزی از آن باقی نمانده است، گروههای جهادی اساس خانه را جمعآوری میکنند؛ مرد و زن جوانی در مقابل خانه ایستاده و با تمام وجود اشک میریزند، آنها ساکنین این خانه بودند و اکنون فروریختن خانه و زندگی خود و آواره شدنشان را با چشمانشان نظارهگر هستند.
روایت پنجم: آواره شدهایم!
مرد خانواده با چشمانی اشک آلود میگوید: «خانه ما ویران شده و مسئولین باید رسیدگی کنند؛ ما به کمک و تسهیلات آنها نیاز داریم، وامهای رقم پایین دردی از ما دوا نمیکند البته برای هر وام هم چندین کارمند میخواهد و بانک هم چند ماه ما را سرگردان میکند.»
او ادامه میدهد: «تمامی اساس خانه ما از بین رفت، هوا هم سرد است، تا کی در این وضعیت خواهیم ماند؟ همه زندگی من زیر آوار مانده است.»
او ضمن گلایه مندی از مسئولین، به کمکهای بیدریغ هلالاحمر و سپاه اشاره کرده و اضافه میکند: «سپاه، هلال احمر و ارتش خوب کمک میکنند ولی جای دیگر دولتمردان در این منطقه خالی هست و متأسفانه چندان توجهی به ما ندارند.»
وضعیت روحی و روانی برخی زلزلهزدگان مساعد نیست، آنها علاوه بر کمکهای مادی به کمکهای معنوی هم نیازمندند؛ به همدلی، به دلداری، به قوت قلب، نیاز به روانپزشک و روانشناس در کنار گروههای جهادی بسیار احساس میشود.
کوچهها پس کوچهها را پیموده و به کوچه کانون زلزله و محل اصلی گسل میرسم، آنجا همهمه شده و میگویند اکنون دوباره زلزله آمده است، نیروهای سپاه هم که مشغول خدمت رسانی هستند، از داخل خانهها بیرون آمدهاند؛ باوجود اینکه چندین روز است پس لرزههای متعددی را تجربه کردهاند اما همچنان بدون ترس خدمترسانی میکنند.
روایت ششم: دانشجویان جهادی هم آمدند
به سمت کوچههای دیگر شهر میروم، در سمتی جوانانی را میبینم که با تمام وجود مشغول خدمترسانی و آوار برداری هستند.
بنابه گفته مسئول این گروه، آنها دانشجویان دانشگاه آزاد شهرستان چایپاره هستند که از روزهای اول زلزله در منطقه حضور دارند و به گفته خودشان تا آخرین لحظه کار جهادی را تعطیل نمیکنند.
مسئول گروه با اشاره به کمبودهای حاضر در منطقه میگوید: «باتوجه به اینکه هوا رو به سرد شدن میرود، زلزلهزدگان به چادر و وسایل گرمایشی نیاز دارند اما از خیرین درخواست میکنیم کمکهای خود را از طریق هلال احمر و سپاه به منطقه برسانند تا عادلانه و مدیریت شده توزیع شوند.»
نزدیک دختر بچهای که مرغی را با تمام وجود بغل کرده میشوم، اسمش اسرا است و تمام دغدغهاش یافتن سرپناهی برای مرغش. او عروسکهایش را از دست داده و حالا این مرغ تنها همبازی او است.
تاکنون ویرانی و آواره شدن صرفاً کلماتی بودند که در کتابها و اخبار شنیده و خوانده بودم و چندان تصوری نداشتم اما این دختر و خانوادهاش، آوارگی را به معنای کامل برایم به تصویر کشیدند.
به سمت میدان شهر میروم، صحنهای توجهم را جلب میکند، خانهای که با وجود قدمت بالا چندان تخریب نشده و صرفاً ترک برداشته است؛ ساختمانی سه طبقه در کنار آن با وجود نوساز بودن، به طور کامل تخریب شده است؛ چندین خانه هم همین شرایط را دارند، عدم توجه به ایمنی و نبود نظارت در ساخت و سازها به طور کامل مشهود است.
روایت هفتم: در مسیر روستای ویران شده «وار»!
به توصیه اهالی شهر، به روستای «وار» میروم. روستایی که ویرانی بالایی داشته است. سرما، بادِ سرد و برف از طرفی و راه پر و پیچ خم روستا از سویی دیگر مسیر را سختتر کرده است؛ بالاخره پس از یک ساعت میرسم، تقریباً همه خانههای روستای «وار» ویران شدهاند و اهالی در حیاط خانههایشان چادر بر پا کردهاند.
به دلیل دور بودن مسیر این روستا، امکانات امدادی برای روستاییان کمتر از سایر مناطق زلزله زده است.
«نعمت ولی لو» از اهالی روستای «وار» که خانهاش بر اثر زلزله کاملاً تخریب شده، میگوید: «زلزله خسارتهای بسیاری در روستای وار به بار آورد و ما را آواره کرد اما از نیروهای سپاهی و خیرین تشکر میکنیم که از روزهای اول خدمترسانی میکنند.»
او ادامه میدهد: «برخی از اهالی روستا به دلیل اینکه خانههایشان کاملاً تخریب شده است مجبورند نزدیک خانه خود چادر بزنند و خدمات کمتری به آنها میرسد و تعداد چادر و وسایل گرمایشی بسیار کمتر است بهگونهای که چندین خانوار در یک چادر زندگی میکنند.»
وی اضافه میکند: «از نظر خورد و خوراک مشکلات زیادی داریم و کمتر به روستای وار رسیدگی میشود، از طرفی اکثر خانههای وار تخریب شده و علمکهای گاز هم آسیب دیدهاند و بسیاری از خانوادهها به گاز هم دسترسی ندارند.»
جمانلو نیز یکی از معلولین روستای وار است که بر اثر زلزله خسارت بسیاری به خانهاش وارد شده، او نیز به کمبود چادر و وسایل گرمایشی در روستای وار اشاره کرده و از عدم رسیدگی مناسب به این روستا گلایه میکند.
یکی از اهالی روستا ما را به چادری هدایت میکند که دختر معلولی در آنجا سکونت دارد؛ خانواده آنها از دوری سرویسهای بهداشتی و کمبود امکانات و وسایل گرمایشی گلایه دارند و از ادارهکل بهزیستی درخواست میکنند که به داد آنها برسند چراکه وضعیت فرزند آنها چندان مساعد نیست.
یکی از مشکلات این منطقه عدم مدیریت صحیح و عدالت در توزیع امکانات است، مشکلی که نیازمند اطلاع رسانی صحیح و اولویتبندی در نیازمندیهای زلزله زدگان است.
روایت هشتم: زندگی دوباره جاری میشود!
مجدداً به فیرورق برمیگردم و به سالنی میروم که جمعیت هلال احمر آذربایجان شرقی بیمارستان صحرایی برپا کردهاند. اینجا داوطلبان با جان و دل خدمت رسانی میکنند.
یونس قوام، معاون درمان هلال احمر آذربایجان شرقی میگوید: ۲۰۰ دستگاه چادر در محل کمپ معاینه فنی خوی برپا شده که هزار نفر در آنها مستقر شدهاند که این اردوگاه کاملاً بر اساس استانداردهای بین المللی ایجاد شده است.
او ادامه میدهد: خدمات بهداشتی، درمانی و دارویی رایگان ارائه میشود و شکر خدا زندگی در شهرستان خوی جاری شده است.
گروهای جهادی، خیرین، نیروهای سپاه و هلال احمر در منطقه حضور دارند و با انگیزه و بدون هیچ چشم داشتی خدمت رسانی میکنند. سیل کمکهای مردمی هم هر روز بیشتر میشود.
زلزله زدگان خوی دغدغه مشترکی دارند و نگران آینده بازسازی خانههایشان هستند. نیاز به چادر همچنان احساس میشود. کانکس از جمله نیازهای اصلی زلزله زدگان است. شایعه وقوع زلزله بزرگ باعث شده که مردم همچنان بیرون از خانهها بمانند و زندگی در شرایط سخت را به خانههای ترک خورده و نا امنشان ترجیح دهند.