چنین روندی را در فیلم های حامد بهداد از جمله«آخر بازی» دیدیم که برای آن کاندیدای سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از جشنواره فیلم فجر هم شد. آنچه در پی می آید نگاهی است گزیده به زندگی «حامد بهداد» در نقش هایش.
آبان 1352 در شهر مشهد بازیگری پرهیجان و پرانرژی برای سینمای ایران به دنیا می آید که در ابتدای جوانی به هنرمندی پرانرژی چونان حامد صابری بهداد تبدیل می شود. هنر او که با نوعی جنون حرکتی، بیانی و جسمانی همراه است، با دانش دانشگاهی در رشته بازیگری تئاتر بارور و با فیلم «آخر بازی» به سینمای ایران معرفی می شود. بهداد، بازیگر پرشور، انرژیک، توانا و البته محبوب در سال های فعالیت اش طیف وسیعی از دانش بازیگری خود را نشان داد که حاصل جمع دانش آکادمیک و تجربه های حرفه ای اوست.
در بازیگری مهم است که متوجه خطر «انزوا در جمع» بود. این گرایش در بسیاری از بازیگران جوان وجود دارد که چنان خود را بر روی «انزوا» متمرکز می کنند که «تماشاگر» را به طور کامل نادیده می گیرند. از این زاویه در نقش آفرینی حامد بهداد یک ویژگی متفاوت از دیگر بازیگران دیده می شود و آن هم بیرون ریختن عریان درون نقش است.
سوال این است: آیا می توان به طور کامل غرق در رویداد و دنیای شخصیت بود اما همچنان و همزمان از نیازهای اجرا هم آگاه بود و به انتخاب هایی هنرمندانه که ارزش توجه تماشاگر را دارد دست یافت؟ این سوال را بهداد با بازی در فیلم «روز سوم» پاسخ داد که او برای دومین بار پس از «آخر بازی» کاندیدای سیمرغ بلورین بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر کرد.
الهام گرفتن از نقاط تاریک شخصیت خود به هر دلیلی در بازیگری کار آسانی نیست. این نمونه را می توان درباره بازی بهداد در فیلم «کسی از گربه های ایرانی خبر نداره» به تماشا نشست که موجب راهیابی او به جشنواره بین المللی فیلم کن شد. او باز هم با الهام گرفتن از نقاط شخصیتی خود، جنون درونی و مرکزیت در نقش آفرینی- آن طوری که زندگی را احساس می کند- به آن عینیت بخشیده است. و با همین نگاه در ادامه برای فیلم «جرم» سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از بیست و نهمین دوره جشنواره فیلم فجر دریافت می کند.
روش دیگری در بازیگری بهداد می توان دریافت که آن هم عبور دادن نقش از جهان خود است. یعنی مساله کوچک و جزیی هم عمومیت داده می شود. به هر حال میان بازیگر و عالم واقعی، فصل مشترکی وجود دارد که بازیگر نیز سعی می کند همان فصل را پیدا کند و حاصل آن یک کاراکتر با صدا و رفتارهای دیگر می شود. این روش نقش آفرینی ریسک بالایی را می خواهد و همیشه موفقیت در بر ندارد.
حامد بهداد در «نارنجی پوش» شخصیتی باهوش و بی پیرایه دارد. حامد آبان در ادامه «جرم» ساده بازی کردن بهداد را برای مخاطبان سینمای ایران به ارمغان می آورد. نقشی پیچیده که سمت و سوهای بسیاری دارد؛ از یک سو با شمایل یک عکاس حرفه ای طرف هستیم، از سوی دیگر با فردی دگرگون شده در اثر فنگشویی، از سویی عاشق پیشه ای که نقشی درام را بازی می کند و از سویی نیز فردی شوخ و شنگ که گه گاه وجهه ای موزیکال و رمانتیک می یابد.
بهداد در همه این گونه ها به سادگی هرچه تمام توانست نقش پرپیچ و خمی که فیلم ساز کارکشته سینما برایش نوشته بود را به خوبی اجرا کند. نقش حامد بهداد در «سعادت آباد» یک استثنای بازیگری در پرونده کاری بهداد به شمار می آید. «محسن» نماد مرد خیانت پیشه ای است که همون حامد آبان نیاز به فنگشویی روحی دارد اما با توجه به نقش تعریف شده محسن، او باید نقشی تا پیش از این تحول را به مخاطب نشان دهد. سادگی های این بازی تا امروز، تکنیکی ترین نوع سادگی است که از یک نقش دشوار در کارنامه حامد بهداد سراغ داریم؛به عبارتی سخت و ساده ترین بازی بهداد در عمر سینمایی وی قلمداد می شود. یک بازی درونی با نمایی از سادگی که نقش های دیگر خواه ناخواه در ارتباط با او معنا می یابند.
چهار رکن مهم در این بازی بهداد شکوفا شده است: نزدیک شدن به یک بازی زیرپوستی تکنیکی، رعایت توازن در ارائه مدیوم کامل بازی احساسی، نشان دادن سادگی هایی که گره های یک نقش پرپیچ و خم را برای همه می گشاید و در نهایت خلاقیت های فردی او که در نقش محسن متجلی شده است. از این روست که بازی وی در این فیلم را به عنوان نقطه عطف کمال گرایانه وی در بازی به شمار می آوریم.
همه کسانی که به بازیگری نه فقط به عنوان یک حرفه، بلکه روشی برای زندگی می نگرند (که همه بازیگران بزرگ را شامل می شود) می دانند که بازیگرهای نیازهایی را مورد توجه قرار می دهد که بسیار عمیق تر و اساسی تر از شهرت طلبی یا موفقیت مالی و یا هدف هایی از این دست است. این بازیگران از نوعی رهایی که اجرای نقش به آنان می بخشد، از آنچه آن را رهایی از «زندگی کسالت بار همیشگی» می نامند صحبت می کنند. بازیگری به این افراد اجازه انجام تجربه هایی را می دهد که در زندگی واقعی خود هرگز جرات انجامش را ندارند.
آنچه در آغاز بهداد را می سازد تا وی خود را به سرعت کشف کند، دنیای پرتخیل آموزشی تئاتر بود. وی با آموختن تئاتر توانست از دنیای کودکی که بسیار پرجنب و جوش بود بازیگری را در خود ثابت کند که این موقعیت برای هر فردی به گونه ای متفاوت رخ می دهد. به هر صورت، نیاز شخصی هرچه باشد، به نظر می رسد آنان که نیازهای عمیق تر و اساسی تری دارند بهترین فرصت را برای داشتن یک زندگی حرفه ای دراختیار می گیرند زیرا بازیگری راهی دشوار برای به دست آوردن درآمد کافی در گذراندن زندگی است و فقط وجود نیازهای عمیق و اساسی انگیزه لازم را برای تاب آوردن در این حرفه فراهم می آورد.
با چنین جایگاهی اما حامد بهداد نامزد تندیس زرین بهترین بازیگر مکمل مرد از پانزدهمین جشن خانه سینمای ایران برای فیلم «انتهای خیابان هشتم» و نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از سی و دومین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم «آرایش غلیظ» هم می شود.
گرچه بازیگری بر پایه مهارت های روزمره بنا شده است، بازی بر روی صحنه و در برابر دوربین «تشدید، خالص سازی، تحت کنترل درآوردن و منظم کردن توانایی های روزمره» را جهت هدفی معین می خواهند. هرچه را بازیگر انجام می دهد، می توان به شکلی کمتر دراماتیک، در آنچه همه روزه انجام می دهیم تماشا کرد اما کمتر می توان حقایق را که دستمایه اصلی درام اند به صورت فشرده ارائه داد و در برابر انبوه تماشاگران تئاتر یا چشم نافذ دوربین فیلم برداری باورپذیر جلوه نمود.
باورپذیری هرچه مهمترین اما همه اجرای یک نقش نیست ه بایدهای دیگری برای بازنمایی متفاوت و خلاق و دیگرگونه نقش آفرینی نیاز است که گونه ای از آن را می توان در برون ریزی درونِ بازی برای بیرونی کردن نقش های حامد بهداد به تماشا نشست که اوج آن در «دندون طلا» دیده می شود. گویی با سوئیچ کردن دوربین، موجود نمایشگر درون بهداد بازیگر هم سوئیچ شده و جنون زیبای او را در قاب تصاویری دیدنی تر از هم نسلان خود نمایش می کند و گاه وی را تا مرز نمایش یک دیوانه غیرقابل کنترل در نقش پیش می برد.