1- کفش بعدی و کفش بعدی
این یکی پاشنه متوسطی دارد، شاید هفت سانت، پاشنه اش در مقایسه با کفش های بندی که پیش از آن جلوی پای مانکن به زمین نشسته بودند، منطقی تر به نظر می رسد. مشکی ساده، جلو کوتاهِ نوک تیز براق.
بلوز و دامنی در دستش خودنمایی می کنند، آنها را روی ساعد انداخته، نگاه موشکافانه اش را از بالا به پایین می کشید. بلوز سفید حریری که روی تن مانکن پایین ریخته، با شلواری سیاه که تا مچ پایش را پوشانده. دکمه های بلوز، روی نواری سیاه بسته می شود، تعداد دکمه ها زیاد است و سه تا سه تا کنار هم ردیف شده اند. لباس تن مانکن، لباسی ساده اما چشمگیر است که رد و نشانی از شرکت در مهمانی بزرگ، ندارد.
تنها در حال آماده شدن برای مشتری همیشگی است که کار را دست «سُلی» سپرده تا برای مهمانی عصر، لباسی سبک اما در خور را برایش انتخاب کند.«قد همراهش بلند است و از بالا به لباس نگاه می کند.» این را می گوید و بار دیگر روی پنجه ها بلند می شود. با قد متوسطش سعی می کند لباس را از بالا ببیند. تصمیم نهایی شده مهمانی عصر با بلوز سفید و شلوار مشکی. لباس هایی که روی ساعد دست چپ، همراهی اش می کردند، حالا گوشه ای آرام می گیرند، دوباره که به مانکن نگاه می کند، سر بی مویش توی ذوق می زند.
میان لباس ها می چرخد. بیشتر میان شال و کلاه هایی که دور تا دور اتاق نسبتا بزرگ طوری چیده شده اند تا به خوبی دیده شوند. کلاهی سیاه با لبه هایی توری را با نوک انگشت بلند می کند و کج روی سر مانکن می گذارد، حالا نیمی از صورت مانکن زیر سایه کلاه رفته و به جز فک و لب هایش، چیز دیگری دیده نمی شود. گره یقه لباس را باز می کند و دوباره آن را پاپیونی، می بندد. «سر سفیدش دیده نشود، بهتر است. اینطوری لباس هم زشت به چشم می آید.»
دو، سه متری از مانکن فاصله می گیرد و این بار از کمی دورتر به خانم بی جان قد بلندی که در مقابلش ایستاده نگاه می کند. یک چشم را بسته، صورتش را به سمت چشم بسته شده، جمع کرده، سر را با حالتی مطمئن چند باری تکان می دهد و صورتش را به حالت طبیعی برمی گرداند. «همه چیز به این قشنگی نیست که لباسی را برای مشتری «ست» کنی و بدانی که او هم به سلیقه ات مطمئن است. کار، واقعا سختی های زیادی دارد. استرسش از همه چیزش بدتر است.» روی صندلی که می نشیند، هنوز نیمی از نگاهش به مانکن است.
2- زبان، سفر، خرید؛ هم لذت، هم درآمد
«سُلی»، دو سالی می شود که در دنیای غیرواقعی، فعالیتی واقعی را شروع کرده. کسب و کاری کوچک که هر چند لقب کوچک را یدک می کشد اما برای شروع، خرج= زیادی روی دست دختر 30 ساله ای گذاشته که می گوید: «همیشه عاشق سه چیز بودم؛ زبان، سفر و خرید. این کار هر سه تا از علاقه مندی های من را داشت و به خاطر همین جذبش شدم.»
صفحه فروش لباسش در اینستاگرام چند هزار دنبال کننده (فالوئر) دارد و دنیایش با فضای مجازی و زندگی در میان لباس هایی که عکس شان را منتشر می کند تا برای شان مشتری پیدا کند، گره خورده است، «این کار اصلی ام نیست. تدریس می کنم. زبان درس می دهم. از تدریس که کار اولم هست و درآمد کمتری هم دارد، خیلی لذت می برم و آن را خیلی دوست دارم.»
وقتی در مقابل این سوال قرار می گیرد که درآمد یا هیجان مد باعث شده است تا وارد دنیای لباس و فروش اینترنتی شود، بدون هیچ تأملی می گوید: «بیشتر به خاطر هیجان بوده ولی درآ»دش هم بوده. نمی توان درآمد خوب این کار را منکر شد و نادیده گرفت.»
به دو سال تجربه اش اشاره می کند و از میان تجربه هایی که در این دو سال دیده و شنیده، می گوید: «در دو سالی که به طور پیوسته این کار را انجام می دهم، با کسانی که حدود 20 سال است این کار را می کنند، شو گذاشته ام. کسانی که همیشه لباس آورده اند، از ترکیه، دبی و حتی اروپا. نه تولید کننده لباس بوده اند و نه طراح. فقط لباس را چمدانی یا از طریق چتربازها وارد کردند و فروخته اند. کسی را می شناسم که زندگی اش را با این کار گذرانده. بچه هایش را با این کار بزرگ کرده. برای پسرش زن گرفته و دخترش را شوهر داده. خانه خریده. ماشین خریده و ...»
3- آنها 10 برابر هزینه سود می کنند
اینکه شخصی بتواند سال ها زندگی را با این کار بگذراند و برای خودش و فرزندانش رفاه فراهم کند، وسوسه کمی نیست. ممکن است هر فردی که درآمد متوسط رو به پایینی داشته باشد یا اصلا درآمد نداشته باشد و در جمع بیکاران تقسیم بندی شود را برای حضور در این بازار و فروشگاه رایگان وسوسه کند: «اینکه چه مدلی قرار است کار کنی، تاثیر زیادی در بحث درآ»د توی این کار دارد. اینکه فقط لباس هایی با برندهای مطرح را برای فروش بیاوری یا اینکه در کنار لباس های مرغوبی که برای فروش آورده ای، لباس های متوسط یا غیربرند را هم به فروش بگذاری، که سود خیلی خوبی دارند.
مثلا من، یک شلوار را از یک برند خاص می خرم 150 هزار تومان و 200 یا 250 هزار تومان می فروشم، اما وقتی جنس «درهم» بیاوری، یعنی در کنار لباس های برندی که برای فروش می گذاری، چندتا شلوار یا پیراهن متفرقه را ممکن است، 20 هزار تومان، خریده باشی، برای فروش بگذاری و 150 یا 200 هزار تومان قیمت بدهی، مشتری وقتی لباس را در کنار برندهای دیگر می بیند و قیمت ها را هم مقایسه می کند، بابت لباسی که با یک دهم قیمت خریدید، 200 هزار تومان را می دهد. اینطوری 10 برابر قیمت خرید سود کردید. برای من خیلی فرق می کرد که چطوری کار می کنم. مدل کار من در مقایسه با بقیه فرق داشته و دارد.
من کار فشن می کنم، کار برند می کنم چون یکی از معیارهایی که من را به این کار جذب کرد، سفر بود. به خاطر همین برندهای مطرح را انتخاب کردم و از آنها خرید می کنم تا هم یک سطحی از کار را برای خودم تعریف کرده باشم و هم اینکه در تمام دنیا بتوانم از فروشگاه های معتبر برندهایی که برای شان مشتری دارم را با قیمت های یکسان بخرم. از طرفی هم خرید برایم خیلی لذتبخش است و دوست دارم از جای خوب خرید کنم.»
4- جوان ها دل داده اند
سفر، خرید، مد جذابیت هایی که «سُلی» از آنها صحبت می کند، این روزها دل جوانان بسیاری را برده. دخترها و پسرهایی که مد را دوست دارند، خرید خوشحال شان می کند و سفر دل شان را برده، آن هم سفر خارج از کشور و جذابیت هایش؛ «الان دست زیاد شده یک زمانی عده ای خاص کار برند می آوردند و قیمت دست خودشان بود، اما الان اینطوری نیست. دوستانی دارم که کار اداری داشتند، با حقوق ثابت اما به خاطر سود خوب، از کار خود بیرون آمده اند. کار بازاری می کنند و می توانند محصولات شان را با هر قیمتی بفروشند. وقتی کار بازاری می کنی، صرفه خیلی زیادی دارد که وارد این کار شوی و فروش اینترنتی داشته باشی.»
این سه جذابیت، می تواند هیجانی باشد که در دوره جوانی سراغ آدم ها می آید و باعث می شود که از سر هیجان، وارد دنیای مد یا کسب درآمد از این دنیای جذاب شوند، «سُلی» درباره اینکه چطوری این جذابیت ها، باعث شده اند تا افراد زیادی وارد این کار شوند یا به این شغل پر از رنگ دل بدهند، می گوید: «بستگی دارد به خیلی چیزها، مثلا اینکه وضعیت شغل اول و درآمدش چگونه بوده. در مورد هر کسی فرق دارد.
برای من به دلیل اینکه موقعیت کاری خاصی داشتم و می توانستم زمانم را هماهنگ کنم. این کار عالی بود چون می توانستم تدریس خصوصی داشته باشم و برای این کار وقت بگذارم. کار خیلی خوبی بود. بعضی ها جذب درآمدش می شوند، بعضی ها تعریف هایی که دیگران می کنند و بعضی ها هم به این فکر می کنند که این کار کسل کننده نیست و هیجان دارد.»
آدم هایی که سراغ این کار می آیند را به دو دسته تقسیم می کند و در حالی که همچنان نگاهش به مانکنی است که نیم ساعت پیش او را برای رفتن به مهمانی عصر آماده کرده بود، خیلی آرام می گوید: «یک دسته کسانی هستند که از قدیم در این کار بودند. هم زن ها و هم مردهایی که در خانه کار می کردند و به خاطر پول خوبی که این کار دارد، جذبش شده اند. این کار برای این افراد جذابیت دیگری ندارد، فقط سود مهم است.
دسته دوم هم دخترها و پسرهای جوانی هستند که مد برای شان جذاب است و این کار هم برای شان یک سرگرمی درآمدزاست. اینکه خرید کنند و سفر خارج از کشور بروند، بدون اینکه زبان بدانند. این کار همیشه برای این دسته از افراد جذاب بوده و باعث شده وارد این کار شوند. الان هم که کار به خاطر ورود دسته دوم خراب شده و سودها را پایین کشیده.»
5- گاهی جذابیت ها پیش پای خستگی هیچ می شوند
از جذابیت هایش می گوید، اما نمی تواند از فروکش کردن تب جذابیت، پس از سختی هایی که کار از خود نشان می دهد، بگذرد. «جذابیت این کار به مرور زمان خیلی کم شده. سختی کار آنقدر زیاد می شود که جذابیت ها به چشم نمی آید. من با وجود اینکه همیشه هتل خوب رفتم، فروشگاه های بزرگ و خوب را برای خرید انتخاب کردم و هیچ وقت هم در گمرک جریمه نشده ام، جذابیت کار برایم از دست رفته است و این تنها برای من نیست، برای همه همین طور است، حتی برای کسانی که سود زیادی می برند.»
وقتی از سختی ها می گوید، به دست هایش نگاه می کند. به نظر می رسد دست هایش سختی های کار را به یادش مین آورند: «خب قشنگی هایی دارد و سختی هایی هم. فکر کن می روی یک جایی، فقط برای خرید رفته ای. همیشه سفرها حتی سفرهای تفریحی تبدیل به سفری برای خرید می شوند. از فروشگاه ها خارج می شوی با کلی کیسه خرید.
کیسه های سنگین و بزرگ. باید از حمل و نقل عمومی استفاده کنی. از مترو، اتوبوس یا تاکسی. برای دفعات اول و دوم سخت به نظر نمی آید اما وقتی همیشه این کار را بکنی، تا برای هر فصل جنس داشته باشی و مجبور باشی هر ماه یا دو ماه یک بار به سفر بری، سختی کار چند برابر به چشمت می آید.
اینکه همیشه باید کیسه های بزرگ و سنگین را حمل کنی، از این طرف به آن طرف. همه کارها را باید خودت حضوری انجام بدهی، حتی اگر جنس هایت را بدهی باربری ها برایت بیاورند، باز هم باید خودت تا مکان باربری ها بروی و وقتی پس از سه یا چهار روز که همش راه رفتی و سر پا بودی قرار باشد همه کارها را خودت انجام بدهی، یک جا احساس می کنی که دیگر این کار لذتی ندارد. خیلی از کسانی را که می شناختم به خاطر خستگی این کار را رها کرده اند.»
6- رونق بازار با لباس های قاچاق
لباس ها، قاچاقی وارد کشور می شوند. درون چمدان های مسافران یا از طریق شرکت های حمل باری که در گذشته باید دل بزرگی می داشتی تا بارت را به دست آنها بسپری، اما حالا با رشد قاچاق و شیرین شدن درآمد آن برای کسانی که فروشندگان زیرزمینی لباس شده اند، این شرکت ها هم فعالیت خود را گسترش داده و اطمینان مشتری ها را برای وارد کردن بی عیب و نقص اجناس به داخل کشور جلب می کنند.
«سُلی» می گوید: «لباس ها که قاچاقی وارد می شوند، حتی اگر از طریق این شرکت ها حمل شوند. قبلا به این افراد، چترباز می گفتند و الان با کلاس شده اند، دفتر کار دارند. با این حال تا بار وارد شود و به سلامت برسد، استرس زیادی دارد، چون ممکن است در مسیر گیر کند و اینطوری سرمایه خرید اجناس، هزینه سفر و ... همه پریده است و همه اش می شود ضرر.
این را هم بگویم که برای خیلی از کسانی که این کار را می کنند، گیر افتادن در گمرک و جریمه شدن، ضرر محسوب نمی شود و تنها از سودشان کم می کند. کسانی را می شناسم که در فرودگاه به دلیل وارد کردن لباس، 500 هزار تومان جریمه شده اند و مبلغ جریمه اصلا مهم نبوده، چون جریمه را فقط از سود فروش سه یا چهار تا مانتو درآورده اند.»
7- همه می خواهند مزون بزنند
وقتی جذابیت در یک کفه ترازو باشد و در کفه دیگر هم هجوم دخترها و پسرهایی که مد و لباس را دوست دارند و می خواهند مزون داشته باشند، جذابیت دیگر کفه سنگینی ندارد و این بازار با صدها عاشق و خواهان، آینده خوبی را به نمایش نمی گذارد. «درباره آینده این کار خیلی خوشبین نیستم. وقتی اینستاگرام آمد، یک مغازه اینترنتی شد، برای همه قبلا فیس بوک بود اما فیس بوک مثل اینستاگرام موفق نشد، چون اینستا راحت تر است. فیلتر هم نیست و همه می توانند آن را روی موبایل نصب کنند.
فروشنده هم با این امکان می تواند در هر شرایطی سفارش بگیرد و مشتری را راه بیندازد. به خاطر این مزیت ها، این کار برای من و امثال من از اینستاگرام شروع شد. به قولی اینستاگرام فروش اینترنتی توی ایران را زیر و رو کرد. الان تعداد کسانی که این کار را می کنند، هر روز بیشتر می شود، پس دیگر نمی تواند خیلی به صرفه باشد، مگر برای قدیمی ترها که مشتری های ثابتی دارند یا توانسته اند اعتماد مشتری های اینترنتی را جلب کنند.»
کمی ساکت می شود و بعد می گوید: «الان کار به جایی رسیده که از هر سه یا چهار نفری که مشتری من هستند، یکی وقتی جنسی را سفارش می دهد، می گوید خودم می خواهم این کار را انجام بدهم، مزون بزنم و جنس بیارم. اگر این وضعیت ادامه داشته باشد، انبوه آدم هایی که وارد این کار می شوند با کلی ضرر، از این کار بیرون می روند و این وسط تنها کاری که کرده اند این است که این بازار را خراب کرده اند.»
با تاکید خاصی می گوید: «به کسی پیشنهاد نمی دهم که این کار را شروع کند. اگر فردی شغل خوبی دارد، در دانشگاه در رشته ای تحصیل کرده و در راستای تحصیلاتش کار می کند، به کار خودش ادامه بدهد، خیلی بهتر است. از نظر سود کار خیلی خراب تر از آن چیزی هست که فکرش را بشود کرد. سال اول ورودم، کار خیلی خوب بود و سود خوبی داشت اما سال بعد خراب شد و من هم فکر کردم که باید تبلیغ را زیاد کنم، ولی تاثیری نداشت. شوهایی می شناسم که برگزار می شوند و حتی چند قلم جنس هم نمی فروشند اما به این امید که بالاخره بازار بهتر می شود، برگزار می شوند.»
8- این کار آدم را معتاد می کند
مانتوی سبز تیره با حاشیه ای سرمه ای به تن دارد. روی حاشیه سرمه ای گل هایی است که به نظر می رسد گلدوزی است و به قولی کار دست است. حرفش را که می خواهد ادامه دهد، گوشه ای از یقه مانتو را در دست می گیرد: «اگر کسی قرار باشد وارد این کار شود، یعنی مزون بزند، بهتر است کار خودش را ارائه دهد. ایده داشته باشد، یعنی فقط لباس نیاورد و شوی فروش لباسی را که همه می توانند آن را وارد کنند، برگزار نکند. اگر ذوق و استعداد دارد، وارد این کار شود. اگر کار خودش را انجام بدهد، حتما موفق می شود. طراحی لباس، مانتو، کیف و حتی شال و روسری انجام بدهد. کار مال خودش باشد، تک است و مشتری های خاص خودش را جذب می کند.»
به کسی پیشنهاد نمی دهد که وارد این کار شود. لباس، کیف و کفش یا زیورآلات بیاورد و در بازار اینستاگرم بفروشد، اما فعالیت خودش در این بازار مجازی دو سال را پشت سر گذاشته و هنوز هم با وجود اینکه می گوید «کار دیگر برایش جذاب نیست» اما با ذوق خاصی مانکن بی جان را برای مهمانی عصر بزک می کند تا مشتری همیشگی اش را راه بیندازد. «وقتی من وارد این کار شدم، فضا اینطوری نبود. بعد هم اینکه برنامه ریزی داشتم و می دانستم که زیاد در این کار نمی مانم.
قصدم این بود که ادامه تحصیل بدهم و حتی از ایران بروم. الان هم کارهایم را در راستای هدفم پیش می برم. برنامه دارم در آینده خیلی نزدیک حراجی بزرگ بزنم و شویی بزرگ بگذارم تا جنس هایی که برایم مانده را بفروشم و به کار فروش خاتمه بدهم. البته می دانم که این کار اعتیادآور است و دور شدن از آن هم خیلی سخت.
یکی به مد معتاد می شود، یکی به سفر و یکی به خرید، یکی هم به سود خوبش. اگر برنامه هایم جور نشود که از کشور بروم شاید یک روزی که بازار خوب بشود، دوباره برگردم. الان به نظر می آید که دیگر بهتر است ادامه ندهم. فشار کار زیاد است. وقتی جنس با کلی سختی وارد می شود ولی امکان فروش با قیمت خوب را ندارد، فشار عصبی ایجاد می کند.»
اینها را می گوید اما باز دلش نمی آید، حرف هایش درباره کاری که دو سال پیش با عشق و علاقه شروع کرده و حالا هم برای صدها جوان جذابیت ویژه ای دارد، اینگونه تمام شود. باز هم با عشق از خرید می گوید، «من این کار را خیلی دوست دارم. عاشق خریدم.عاشق این هستم که مشتری بیاید اینجا و من برایش لباس «ست» کنم. بگویم چی بپوشد و در مهمانی ها یا مراسم خاصی که می خواهد شرکت کند، چگونه باشد. من با عشق این کار را شروع کردم و آن را با عشق انجام می دهم.»
اما در پایان، باز هم معتقد است که «فضای کنونی این بازار اینترنتی نشان می دهد بودن در این کار دیگر نه سودی دارد، نه لذتی و نه هیچ چیز دیگری.»