کد مطلب: 61384
 
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۱۸
29 اردیبهشت ماه سال 1261، یعنی درست 134سال قبل وزیر دفتر ناصرالدین شاه صاحب پسری شد که بعدها تمام مناسب مهم سیاسی را تصاحب کرد و قدم آخرش را با ملی کردن صنعت نفت برداشت.
 
به گزارش ایران خبر ،29 اردیبهشت ماه سال 1261، یعنی درست 134سال قبل وزیر دفتر ناصرالدین شاه صاحب پسری شد که بعدها تمام مناسب مهم سیاسی را تصاحب کرد و قدم آخرش را با ملی کردن صنعت نفت برداشت. قدمی که حالا بعد از 66سال هنوز پررنگ ترین نقطه در تاریخ استقلال اقتصادی ایران به حساب می آید.
مجله مهر:  29 اردیبهشت ماه سال 1261، یعنی درست 131سال قبل وزیر دفتر ناصرالدین شاه صاحب پسری شد که بعدها تمام مناسب مهم سیاسی را تصاحب کرد و قدم آخرش را با ملی کردن صنعت نفت برداشت. قدمی که حالا بعد از 63سال هنوز پررنگ ترین نقطه در تاریخ استقلال اقتصادی ایران به حساب می آید.

*مصدق السلطنه نامیدندش!

محمد مصدق پسر میرزا هدایت‌الله آشتیانی بود که در دوره ناصرالدین شاه به «وزیر دفتر» معروف بود. کسی که ناصرالدین شاه روی او حساب ویژه ای داشت و به همین دلیل بعد از مرگ میرزا هدایت الله در سال ۱۲۷۱ شغل او را به پسر 10ساله اش محمد داد و او را «مصدق‌السلطنه» نامید.

 نامی که بعدها به محمد مصدق تغییر پیدا کرد و تا زمان مرگ روی او ماند. محمد، بعد از تحصیلات مقدماتی که در تبریز داشت به تهران آمد و وقتی  17 ساله بود به مستوفی گری (محاسب عواید مالیاتی) منصوب شد و توانست با سن کمش طوری کارها را پیش ببرد که علاقه عموم مردم را جلب کند. با این حال، در دوره مشروطه شغل مستوفی گری در حد دزدی منفور مردم شد و مصدق هم از این کار کناره گرفت. 


ازدواج با دختر امام جمعه تهران

در 19سالگی با زهرا، دختر میر سید زین العابدین ظهیرالاسلام که سومین امام جمعه تهران بود ازدواج کرد که حاصل آن دو پسر به نامهای احمد و غلام حسین و سه دختر به نامهای منصوره و ضیااشرف و خدیجه بود.

سوییس را به عنوان وطن انتخاب کرد!

در اولین دوره انتخابات مجلس مشروطیت از طبقه اعیان و اشراف اصفهان انتخاب شد ولی چون به سن سی سال نرسیده بود، اعتبارنامه او رد شد تا مصدق راهی فرانسه شود و بعد از تحصیل علوم سیاسی، به سوئیس برود و دکترایش را از آنجا بگیرد. کشوری که بعدها او لقب «وطن ثانوی» خود را به آن داد. او در خاطراتش راجع به اقامت در سوئیس می‌نویسد: «در آنجا بودم که قرارداد وثوق‌الدوله بین ایران و انگلیس منعقد گردید.

 تصمیم گرفتم در سوئیس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم. مقدار قلیلی هم کالا که در ایران کمیاب شده بود خریده و به ایران فرستادم؛ و بعد چنین صلاح دیدم که با پسر و دختر بزرگم که ۱۰ سال بود وطن خود را ندیده بودند به ایران بیایم و بعد از تصفیه کار‌هایم از ایران مهاجرت نمایم. این بود که‌‌ همان راهی که رفته بودم به قصد مراجعت به ایران حرکت نمودم...»

*سفری که به سرانجام نرسید

اما این سفر به سرانجام نرسید چون در راه بازگشت کمونیست های شوروی بخش هایی از تفلیس را اشغال کرده بودند و ناامنی منطقه به حدی بود که مصدق از همان راه آمده، به سوئیس برگشت. اما سفر بعدی مصدق به ایران که او را در کشور ماندگار کرد، تمام پست های سیاسی روز را برای مصدق به همراه داشت. مصدق این بار تبدیل به یک چهره سیاسی و مبارز شده بود که تمام پست ها و مشاغل حساس کشور را یکی یکی تجربه می کرد: وزارت مالیه، وزارت عدلیه، والیگری (استانداری)، وزارت خارجه، نمایندگی مجلس، نخست وزیری و سرانجام رهبری نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران.
 
روزگار منزوی مصدق در کوتای خیلی انگلیسی!

بعد از اتمام دوره ششم مجلس، فعالیت های سیاسی مصدق تقریبا متوقف شد. او به دلیل دخالت دولت در انتخابات مجلس، از سیاست کناره‌گیری کرد و بیشتر اوقاتش را در احمدآباد می‌گذراند. کریستوفر دی بلیگ، روزنامه‌نگار و محقق بریتانیایی در کتاب «ایرانی میهن‌پرست؛ محمد مصدق و کودتای خیلی انگلیسی» که بر اساس اسناد منتشرشده در آرشیوهای دولتی آمریکا، بریتانیا و دیگر کشور‌ها نوشته، بخش هایی از زندگی سیاسی مصدق را این طور روایت می کند:

«آخر هفته‌ها غلامحسین با ماشین زهرا، خدیجه و مجید را می‌برد آنجا؛ مصدق صدای ماشین را که می‌شنید از خانه بیرون می‌آمد تا دعوت کند مهمانان توی ایوان بنشینند و بعد از سفر خستگی‌ای بگیرند. بچه‌ها برای بازی خر و گاری داشتند، یا می‌رفتند توی اتاق مصدق و آنجا روی تخت فلزی فنری‌ای که او سال‌ها پیش از روسیه آورده بود، جست‌وخیز می‌کردند. بعد دهه‌ها فعالیت و فشار شدید، ضرباهنگ آرام زندگی روستایی، مایهٔ تسلایش بود. خودش نوشت: «من در این روستای آرام و خاموش راضی‌ام. به خاطر مسافت با هیچ‌کس ارتباط ندارم و همین من را از شهر و از جامعه جدا می‌کند.»


این انزوا به مصدق برای رسیدن به هدفش کمک کرد چون همه فهمیدند او در احمدآباد و دور از جریان است. ابتدای سال ۱۹۳۰ به یکی از دوستانش نوشت «بیشتر وقتم را یا مشغول کار کشاورزی‌ام یا کتاب خواندن» و اضافه کرد فقط وقت‌هایی به تهران می‌آید که «کار خاصی دارم.» طول هفته را کنار خانواده نبود؛ روستایی‌ها کار‌هایش را می‌کردند. به املاک و دارایی‌ها از راه دور رسیدگی می‌کرد، نظارتش روی کارهای بیمارستان نجمیه هم همین‌طور بود. شب‌ها با تارش تصنیف‌هایی ترکی می‌زد، سازی زهی که نواختنش را در سال‌های جوانی در تبریز یاد گرفته بود. در این مورد انزوایش موهبت بود چون خودش تک‌ و تنها بود و کسی گوش به موسیقی نداشت که اذیت بشود.

خدمه لال و کر استخدام می کرد

کریستوفر دی بلیگ می نویسد: «مصدق نشان داده بود آبش با رضاشاه توی یک جو نمی‌رود، اما در شخصیتش نبود کاری کند که سرانجامش مرگ یا سختی و محنت باشد... به مشیرالدوله گفت: «آش دارد سر می‌رود و من هم سبزی‌اش نخواهم شد.» 

برعکس، کلی زحمت کشید تا مقام‌های مملکتی را مجاب کند که آدم بی‌ضرری است و بهانه‌ای دست رضاشاه برای دستگیری و حبسش ندهد. هراسان از این که توی کتابخانه‌اش مجلداتی هست که شاید فتنه‌گرانه به حسابشان بیاورند، بیشتر کتاب‌هایش را بخشید به دانشگاه تهران. جلوی خدمتکار‌ها نظرات سیاسی‌اش را به زبان نمی‌آورد، مبادا برای خبرچینی آدم پلیس مخفی رضاشاه شده باشند. کار همه همین شده بود و یکی از قوم‌ و خویش‌های مصدق اصلاً برای اینکه قضیه را کلاً منتفی کند، خدمتکار کر و لال استخدام کرد.»

خربزه‌ها سهم دارالمجانین شد

نصرت‌الله خازنی رئیس دفتر مصدق هم که در دوران 28ماهه نخست وزیری او هر روز با او بود، گوشه‌هایی از خصوصیات مصدق را در مصاحبه هایش این طور روایت کرده بود: «مصدق کوچک ترین هدیه را حتی از صمیمی‌ترین دوستانش نمی‌پذیرفت. یادم هست خبر آوردند که آقای امیر تیمور کلالی، از دوستان مصدق، یک کامیون کوچک خربزه  از مشهد فرستاده بودند. وقتی خبر آوردند که خربزه را آورده‌اند اوقاتش تلخ شد و گفت: این چه کارهایی است؟ این چه بدعت‌های بدی است؟ من خربزه می‌خواهم چه کار؟ 

بگویید برگردانند. گفتم آقا به امیر تیمور توهین می‌شود. از روی اخلاص و ارادت این کار را کرده. اگر کامیون به مشهد برگردد راه که آسفالت نیست و عمده‌اش خاکی است. همه خربزه ها می‌شکند و خراب می‌شود. گفت اجازه نمی‌دهم یک‌دانه از این خربزه‌ها به خانه من وارد شود. گفتم پس اجازه بدهید این ها را ببریم دارالمجانین. گفت ببرشان. خربزه ها را بردیم آنجا. بعد از آن مصدق، نریمان شهردار تهران را احضار کرد و گفت: مطالعه کن و ببین چه محل درآمدی پیدا می‌کنی که جیره مریض‌های آنجا را بالا ببری که مریض‌هایی که آنجا می‌خوابند از لحاظ غذا  و پرستار و دوا در مضیقه نباشند. بعد از آن بود که جیره هر مریض از 3تومان به 10تومان افزایش یافت.»
 
از مردان چند زنه متنفر بود

نصرت‌الله خازنی در بخش دیگری از خاطرات مصدق می گوید: «دکتر مصدق به خصوصیات اخلاقی و شخصی ما توجه داشت. اگر به فرض می‌فهمید که من مشروب می‌خورم محال بود مرا نگه دارد. اگر به فرض می‌شنید که پکی به تریاک می‌زنم محال بود مرا تحمل کند. یک بار فهمید که یکی از کارکنان دفتر زن جوانی را صیغه کرده و شب ها به منزل او می‌رود و به زن اولش می‌گوید من در دفتر مصدق هستم. 


دکتر مصدق به من گفت: آقای خازنی من دروغ را از هیچ‌کس نمی‌بخشم. این دروغ گفته، ثانیا  هوس زن جوان کرده، این زن جوانی و عمرش را در این خانه گذاشته، با فقر و بدبختی‌اش گذرانده حالا او رفته زن دیگر گرفته؟ از کسانی که چند تا زن داشتند خیلی بدش می‌آمد. اصلا از اینها متنفر بود. مخالف شدید آنها هم بود. گفت دستور بده که حقوقش را به خودش ندهند. به خانم اولش بدهند. کارهای حقوقی‌اش را انجام دادم و از آن به بعد حقوق آن شخص را به زن اولش می‌پرداختند.»

آرزو داشتم قبل از زهرا از دنیا بروم

بعد از کودتای 28 مرداد و محکومیت مصدق به 3سال زندان، دوران تبعید او شروع شد. مصدق به زادگاهش، احمد آباد رفت و تا آخر عمر همانجا تحت نظارت نیروهای نظامی ماند. تا وقتی که سرطان او را از پا درآورد و علی رغم وصیتش برای دفن شدن در کنار کشته‌شدگان ۳۰ تیر در «آرامگاه ابن‌بابویه»، پیکرش در یکی از اتاق های خانه او به خاک سپرده شد.

مصدق در شهریور44 در جواب نامه ای که دختر دائی اش برای تسلیت گویی مرگ زهرا، همسر دکتر مصدق به او فرستاده بود، نوشت: «بسیار از این مصیبت رنج می‌کشم. چون که متجاوز از ۶۴ سال همسر عزیزم با من زندگی کرد و هر پیشامد که برایم رسید تحمل نمود و با من دارای یک فکر و یک عقیده بود و هر وقت که احمدآباد می‌آمد مرا تسلی می‌داد در من تاثیر بسیار می‌کرد و آرزویم این بود که قبل از او من از این دنیا بروم و اکنون برخلاف میل، من مانده‌ام و او رفته است و چاره‌‌ای ندارم غیر از اینکه از خدا بخواهم که مرا هم هر چه زود‌تر ببرد و از این زندگی رقت‌بار خلاص شوم. اکنون در حدود ده سال است که از این قلعه نتوانسته‌ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده‌ام... گاه می‌شود که در روز چند کلمه هم صحبت نمی‌کنم... این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیده‌‌ای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمی‌شوند.»
 
در زمان مظفرالدین شاه مستوفی خراسان شد اما با تأسیس مدرسه علوم سیاسی در تهران، او که به فراگیری علم علاقه بیشتری داشت شغل دولتی را رها کرد و به تهران آمد تا به این مدرسه راه یابد.
 
 عکس استاد دهخدا در حال عیادت از دکتر محمد مصدق

پس از چندی با مشروطه‏خواهان همآوا شد. پس از پیروزی انقلاب مشروطه کاندیدای نمایندگی نخستین دوره مجلس شورای ملی بود اما کمی ِ سن باعث رد اعتبارنامه‏اش شد.

مصد‌ق السلطنه والی فارس می شود

مصدق بار دیگر برای ادامه تحصیل راهی اروپا شد اما بیماری مانع تحصیل شد و به تهران بازگشت تا اینکه مجدداَ به همراه خانواده خود به اروپا رفت و موفق به اخذ مدرک دکترا در رشته حقوق شد. پس از بازگشت به موطن مدتی در مدرسه علوم سیاسی تدریس کرد و از پذیرش مشاغل دولتی سرباز زد. او که از مخالفان وثوق‏الدوله بود در زمان صدارت وی تهران را ترک کرد و به اروپا رفت و زمانی که مسئله انعقاد قرارداد 1919 مطرح شد مصدق در نشریات خارجی مقالات متعددی بر ضد این قرارداد منتشر کرد.
 
 
دکتر محمد مصدق در بستر بیماری - بعد از کودتای 28 مرداد 1332

با سقوط وثوق‏الدوله و روی کار آمدن مشیرالدوله، دکتر مصدق به ایران بازگشت و مدتی نیز استاندار فارس بود. اما وقتی نوبت به صدارت سیدضیاءالدین طباطبایی رسید، مصدق به اعتراض از استانداری فارس استعفا کرد و احمدشاه نیز استعفای وی را پذیرفت.

دکتر مصدق پس از برکناری سیدضیاء در 1300، یک سال حکومت آذربایجان را عهده‎دار بود که به خوبی نیز از عهده آن برآمد و پس از آن در دولت میرزاحسن خان مشیرالدوله به وزارت خارجه منصوب شد. اما دولت مشیرالدوله دیری نپایید و حال نوبت صدارت سردارسپه بود. مصدق در این دولت سمتی نداشت و خود را برای انتخابات دوره پنجم مجلس شورای ملی کاندیدا کرد و به مجلس راه یافت. مجلس پنجم، همان مجلسی بود که نمایندگان آن رأی به انحلال سلطنت قاجار دادند اما وکلایی چون دکتر مصدق، سیدحسن مدرس و چند نماینده دیگر با این طرح مخالفت کردند.

دکتر مصدق در نطقی با ادله قانونی مخالفت خود را با واگذاری سلطنت به رضاخان چنین شرح داد و دیکتاتوری رضاخان را پیش بینی کرد: در مملکت مشروطه رئیس‏الوزراء مهم است نه پادشاه. پادشاه فقط می‏تواند به واسطه رأی اعتماد مجلس یک رئیس‏الوزرایی را به کار بگمارد. خوب اگر ما قایل شویم که آقای رئیس‏الوزراء پادشاه بشوند آن وقت در کارهای مملکت هم دخالت می‏کنند و همین آثاری که امروز از ایشان ترشح می‏کند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد. شاه هستند، رئیس‏الوزراء هستند، فرمانده کل قوا هستند.
 
 
 
دکتر مصدق در دوره ششم نیز نماینده مجلس بود و به همراه سیدحسن مدرس با طرحهای رضاشاه مخالفت خود را ادامه داد و پس از پایان این دوره مجلس از سیاست کناره گرفت و گاه در احمدآباد و گاه در اروپا بود. اما شهربانی رضاخان مصدق را بی نصیب نگذاشت و در 1319 دستگیر و به بیرجند و احمدآباد تبعید شد. یک سال بعد، در شهریور 1320 پس از سقوط رضاخان، مصدق نیز آزاد شد و این بار به نمایندگی دوره 14 برگزیده شد. از اقدامات وی در این مجلس مخالفت با تصویب اعتبارنامه سیدضیاءالدین طباطبایی و برشمردن خیانتهای وی، مخالفت با واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی و ارائه طرح منع نخست‏وزیر، وزیر و اشخاص دیگر برای مذاکره درخصوص امتیاز نفت با نمایندگان کشورها یا شرکتهای خارجی بود که این طرح وی همان روز ارائه به تصویب رسید و عملاَ دولت را در واگذاری امتیاز نفت فلج کرد. از مخالفان این طرح نمایندگان توده‏ای مجلس چون ایرج اسکندری، رضا رادمنش و... بودند. مصدق در انتخابات دوره پانزدهم متوجه دخالت دولت قوام در انتخابات شد و به همراه همفکران خود 4 روز در دربار متحصن شد. اما این تحصن نتیجه‏ای نداشت و قوام‏السلطنه بر اریکه قدرت تکیه زد.
 

در انتخابات دوره شانزدهم، مصدق به همراه دیگر همفکران خود بار دیگر برای کسب آزادی انتخابات در دربار متحصن شدند و این بار نتیجه این تحصن تشکیل حزبی به نام ” جبهه ملی“ و ابطال انتخابات تهران بود. دکتر مصدق در مجلس شانزدهم عضو کمیسیون مخصوص نفت بود و برای ملی شدن صنعت نفت به همراه دیگر نمایندگان جبهه ملی تلاش می‏کرد.

در 1329 سپهبد حاج علی رزم‏آرا نخست‏وزیر شد و نمایندگان جبهه ملی به شدت با وی مخالفت کردند چرا که او از مخالفان سرسخت ملی شدن صنعت نفت بود. ترور او راه را برای پیشبرد مقاصد ملیون باز کرد و در 29 اسفند 1329، مجلس صنعت نفت را ملی اعلام کرد.

دولت علاء که پس از رزم‏آرا روی کار آمده بود توان صدارت در آن اوضاع بحرانی را نداشت و به همین خاطر، نخست‏وزیری به دکتر مصدق واگذار شد و او در اردیبهشت 1330 دولت خود را بدون اطلاع قبلی اعضای جبهه ملی معرفی کرد و این خود موجب کدورت اعضای جبهه ملی شد.

از اولویتهای دولت دکتر مصدق ملی شدن صنعت نفت و قطع دست استعمار انگلستان از این صنعت بود و او موفق شد به رغم مشکلات فراوانی که بر سر راهش بود این طرح را اجرا کند و شیرهای نفت را بر روی انگلستان بست. دکتر مصدق در خرداد 1331 برای حضور در دادگاه لاهه که انگلستان شکایت خود را در مخالفت با ملی شدن نفت ایران به آن ارجاع داده بود راهی هلند شد. مصدق پس از بازگشت دولت جدید خود را به شاه معرفی کرد. در این دولت پست وزارت جنگ را نیز خود برعهده گرفته بود که با مخالفت شاه مواجه شد. شاه چندان تمایلی نداشت که کل قدرت را به وی واگذار کند. نتیجه این بحث و جدل، استعفا و خانه‏نشینی مصدق بود. اما رهبر روحانی نهضت ملی شدن نفت آیت‏الله کاشانی این بار زمام امور را در دست گرفت و قیام 30 تیر حاصل فراخوان وی بود. مصدق تنها 4 روز از نخست‏وزیری برکنار شد و قوام‏السلطنه که چندان رقیب مناسبی برای او نبود دولتش در 30 تیر 1331 سقوط کرد. همزمان با این پیروزی، دیوان لاهه نیز رأی خود را به نفع ایران صادر کرد و عدم صلاحیت خود را در رسیدگی به شکایت دولت انگلستان اعلام نمود.

دکتر مصدق از روز 31 تیر 1331 تا 28 مرداد 1332 بار دیگر بر مسند نخست‏ وزیری تکیه زد اما توطئه ‏های مخالفان داخلی و خارجی و اختلافی که بین او و آیت‏الله کاشانی به وجود آمد، درها را برای رخنه نفوذ دشمنان بزرگی چون امریکا و انگلستان باز کرد و همدستی این دو استعمارگر به کودتای 28 مرداد و سقوط دولت وی انجامید. دکتر مصدق پس از کودتا محاکمه و به احمدآباد تبعید شد و در اسفند 1345 در بیمارستان نجمیه تهران درگذشت.

*وصیت نامه و دارایی مصدق

 دکتر مصدق در وصیت‌نامه‌اش ضمن توصیه‌هایی به بازماندگان و تعیین محل دفن خود، برخی مسائل مالی‌اش را نیز مورد اشاره قرار داده است. 
 
متن کامل وصیت‌نامه دکتر محمد مصدق به شرح زیر است:‏ 
 
«1- وصیت می‌کنم که فقط فرزندان و خویشان نزدیکم از جنازه من تشییع کنند و مرا در محلی که شهدای ۳۰ تیر مدفونند، ‏دفن نمایند. 
 
2- بدون سند رسمی یا نوشته به خط و امضای خود به کسی مدیون نیستم. 
 
3- ‏نظر به اینکه طبق اسناد رسمی ثبت‌شده در دفتر اسناد رسمی شماره ۳۹ تهران، منافع دو سال از خانه‌ها و مستغلاتی که ‏به فرزندان خود بخشیده‌ام پس از مرگ تعلق به اینجانب دارد به شرح ذیل:‏ 
 
الف - منافع خانه واقع در کوچه ازهری ملک خانم ضیاء اشرف بیات مصدق سند شماره ۴۲۱۵۶ (۲۹ اسفند ۱۳۲۹)‏ 
 
ب - منافع چهاردانگ از خانه‌هایی که در آن سکونت داشتم، ملک آقای مهندس احمد مصدق، سند شماره ۴۲۱۵۷ (۲۹ اسفند ‏‏۱۳۲۹)‏ 
 
ج - منافع خانه مسکونی همسر عزیزم، ملک آقای دکتر غلامحسین مصدق سند شماره ۴۲۱۵۸ (۲۹ اسفند ۱۳۲۹)‏ حق‌الارض عمارت دو اشکوبه و دو گاراژ، ملک دکتر غلامحسین مصدق، سند شماره ۴۲۱۵۹ (۲۹ اسفند ۱۳۲۹) که در سال ‏به یکصد و بیست هزار ریال (دوازده هزار و تومان قطع شده)‏ 
 
د - مستغلات واقع در خیابان ناصرخسرو، ملک‌بانو منصوره متین‌دفتری، سند شماره ۴۲۱۶۰ (۲۹ اسفند ۱۳۲۹)‏ از بابت منافع سال اول مبلغی که در صورت جداگانه به خط اینجانب تنظیم شده به اشخاص مفصله در آن صورت بپردازند و ‏هر چه باقی‌ماند، برای نماز و روزه و حج اینجانب به کار برند و از عواید سال دوم قطعه زمینی که برای باشگاه دانشجویان ‏دانشگاه تهران مناسب باشد، با نظر نماینده آقایان مزبور خریداری شود و چنانچه آقایان دانشجویان قطعه زمینی در اختیار ‏داشته باشند، مبلغ مزبور را به نماینده یا نمایندگان قانونی آقایان دانشجویان تحویل دهند که آنها خود مبلغ مزبور را صرف ‏تعمیر ساختمان جدید آن بنمایند. 
 
چنانچه وصیت‌نامه دیگری از نوشتجات غارت‌ شده یا در خانه نزد دیگران است از درجه ‏اعتبار ساقط است. 
 احمدآباد، ۲۰ آذرماه هزار و سیصد و چهل و چهار هجری شمسی 
 دکتر محمد مصدق 
 
* در 14 اسفند 1344 که دفترچه یومیه نوشتجات خود را دیدم ملاحظه شد که طبق سند رسمی تنظیمی در دفتر اسناد رسمی شماره 39 منافع خانه واقع در کوچه ازهری را به خانم ضیاء اشرف بیات مصدق بخشیده‌ام و طبق نوشته مورخ 3 تیرماه 1338 به آقای مجید بیات وکالت داده‌ام دفتر اسناد رسمی را امضا نماید بنابراین پرداخت وجه دو سال بعد از حیاتم مربوط به میل و استطاعتی است که خانم ضیاء اشرف داشته باشد. به طور خلاصه می‌تواند تمام یا قسمتی و یا هیچ پرداخت نکند.